به گزارش خبرگزاری حوزه، حضرت آیت الله مظاهری، سلسله دروس اخلاقی با موضوع «شرح چهل حدیث اخلاقی» داشته اند که مطالب شنیدنی و خواندنی این استاد اخلاق حوزه در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما خوبان خواهد شد.
حدیث سی و هشتم: رسیدن به مقام شکر، ذکر و محبّت در اثر تحصیل رضایت خداوند
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی»
در برخی کتب روایی، روایتی به نام معراجیه نقل شده است. از جمله مرحوم علامه مجلسی «رحمت الله علیه» در کتاب شریف بحارالانوار و نیز مرحوم دیلمی «رحمتاللهعلیه» در کتاب ارشاد القلوب این روایت را نقل کردهاند.
این روایت که مفصّل است، از محتوای مفید و آموزندهای برخوردار میباشد و مضامین عالی و متنوّعی دارد و راویان حدیث، شأن خاصی برای آن قائل شدهاند.
این روایت، حاصل یک مکالمه و گفتگوی طولانی و عاشقانه بین خداوند متعال و پیامبر اکرم «صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» در معراج است و از این جهت نیز امتیاز دارد.
بحث این جلسه راجع به جملهای از روایت شریف معراجیه است که در آن حق تعالی خطاب به رسول گرامی «صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» میفرماید:
«یاأَحمَد... فَمَنْ عَمِلَ بِرِضَایَ أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ أُعَرِّفُهُ شُکْراً لَا یُخَالِطُهُ الْجَهْلُ وَ ذِکْراً لَا یُخَالِطُهُ النِّسْیَانُ وَ مَحَبَّةً لَا یُؤْثِرُ عَلَی مَحَبَّتِی مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِینَ» [۱]
ای احمد!...هر که برای خشنودی من عمل کند، سه خصلت را با او همراه کنم: شکری را به او بشناسانم که با جهل آمیخته نباشد، و ذکری را که با فراموشی نیامیخته باشد، و محبّتی را که محبّت مخلوقات را بر محبّت من ترجیح ندهد.
طبق این حدیث نورانی، هرکه بتواند از حیث گفتار و کردار، رضایت خدای تعالی را تحصیل نماید و بالأخره بندهای باشد که خدا از وی راضی است، پروردگار عالم سه خصلت به او عنایت میفرماید:
خصلت اوّل اینکه او را به مقام شکر میرساند. در این مقام نسبت به همۀ نعمتهای الهی شکرگزار است. قدردان نعمتهای دنیوی نظیر مال و جاه و امکانات مادی است، شکر نعمتهای معنوی مانند عقل و شعور را نیز به جا میآورد و بالاتر اینکه شکرگزار نعمت بزرگ ایمان به خداوند تعالی، تشیّع و محبّت اهلبیت «سلاماللهعلیهم» خواهد بود.
بندگان خدا معمولاً شکرگزار نیستند و ناسپاسی میکنند. چنانکه خداوند تعالی میفرماید: «وَ قَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ» [۲]؛ امّا طبق این روایت، آنان که رضای خدا را بهدست آورند، توفیق شکرگزاری دائمی، همیشگی و برای همۀ نعمتها و حتی نقمتها به آنها میدهد. شکرگزاری در برابر نعمتهای الهی، ضعیفترین مرتبه از مراتب شکر است.
مرتبۀ برتر آن است که انسان هنگام بلاها و سختیهای زندگی، خدا را سپاس گوید و قدردان او باشد. اگر آدمی درک کند که آن دسته از بلاها و مصیبتها که خودش در پدید آمدن آن تقصیر نداشته، در شمار الطاف خفیّه و پنهان حضرت حق است، حتماً شکرگزار آن خواهد بود؛ چراکه میفهمد آن بلا یا مصیبت حکمت و مصلحتی دارد و بر نفع اوست.
مرتبۀ اعلای شکر، سپاسگزاری خداوند، بدون در نظرگرفتن نعمتها و بلاهاست. در این مرتبه، انسان تنها به آن دلیل که خداوند شایستۀ سپاس است، شکر او را بهجا میآورد و نظری به الطاف جلیّه یا خفیّۀ خدا برای شکرگزاری او ندارد. [۳]
فضیلت شکر، به اعتبار نوع شکرگزاری نیز سه مرتبه دارد. اوّلین مرتبۀ شکر، شکر زبانی است؛ مانند اینکه مرتب با زبان میگوید: «الحمدلله علی کل حال و الحمدلله علی کل نعمته»، مرتبۀ دوّم شکر قلبی است، به این معنا که از نظر دل نیز به راستی شاکر است، قلباً شکر خدا را به جا میآورد و از خدا راضی است. مرتبۀ سوّم، شکر عملی است؛ یعنی با اعمال خود شکر خداوند را بهجا میآورد.
امام صادق «سلام الله علیه» در روایتی میفرمایند:
«شُکْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ تَمَامُ الشُّکْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ- الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» [۴]
شکر نعمتها، اجتناب از گناهان و محرّمات است و تمام شکر، آن است که انسان بگوید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»
بزرگان نیز در تعریف شکر گفتهاند: «الشُّکْرُ هُوَ صَرْفُ الْعَبْدِ جَمیعَ ما أنْعَمَهُ اللهُ فیما خُلِقَ لاِجْلِهِ» [۵] یعنی استفاده از نعمتها در جایگاه خودش و در منظوری که برای آن خلق شدهاند و مرضی خداوند است.
البته رسیدن به این حالتها و بهجا آوردن شکر عملی مشکل است. افراد بسیار کمی یافت میشوند که نعمتها را در جایگاه مناسب آن و در غیر گناه بهکار گیرند و افراد نادری به مقام شکر به معنای واقعی میرسند. خوشا به حال آنها. این حالات والای معنوی به مقام تسلیم و رضا برگشت پیدا میکند. یعنی اگر کسی مقام تسلیم و رضا داشته باشد، شاکر حقیقی است. در هر حال، کسی که خدا از او راضی باشد، به مقام شکر دست مییابد.
خصلت دوم آن است که ذکر دائمی و توجه همیشگی پیدا میکند و به دوام توجه میرسد. مراتب ذکر یعنی ذکر لفظی، ذکر قلبی و ذکر عملی را دارد. در لفظ برای خودش اذکاری انتخاب میکند و برگفتن آن اذکار مداومت میورزد. بهتدریج ذکر قلبی پیدا میکند، به این معنا که قلب او با زبانش همراهی میکند. وقتی با زبان میگوید: «لاالهالاالله» دلش هم میگوید: «لاالهالااالله»؛ قلب همراه زبان و زبان همراه قلب متذکّر به اذکار الهی است. این توجه و تذکر باید دائمی و همیشگی باشد. قرآن کریم میفرماید: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» [۶]
مرتبۀ والاتر ذکر، ذکر عملی است. یعنی از نظر عمل به راستی ذاکر باشد. به عبارت دیگر توجه داشته باشد که همهجا محضر خداست و خود را در محضر خداوند بداند و ادب حضور را رعایت نماید. امام باقر «سلاماللهعلیه» ذیل آیۀ شریفۀ: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً» [۷] میفرمایند: «لَا أَعْنِی سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ وَ إِنْ کَانَ مِنْه وَ لَکِنْ ذِکْرَ اللَّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ وَ حَرَّم» [۸].
طبق فرمایش ایشان، ذکر مورد نظر قرآن کریم، صرفاً ذکر زبانی و ذکر قلبی نیست، بلکه مقصود، مراعات حرام و حلال است که ذکر عملی نام دارد.
بنابراین قرآن کریم علاوه بر ذکر لفظی و قلبی، ذکر عملی میخواهد و در ذکر عملی نیز دوام توجه میخواهد. یعنی دائماً توجه داشته باشد که در محضر خداست و در محضر خداوند مراعات ادب حضور را بکند، یعنی حلال خدا را به جا آورد و از حرام خدا اجتناب ورزد. به این حالت، ذکر عملی میگویند که انسان را به جایگاهی نیکو و مراتبی بالا میرساند. جایگاهی که ناتمامان عالم با رسیدن به آن تمام و کامل میشوند. به قول شاعر:
صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر به دوام // ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
سوّمین خصلت که در اثر تحصیل رضای خداوند نصیب انسان میشود، برخورداری از محبّت الهی است. خداوند سبحان محبّت خودش را تا سر حدّ عشق در دل کسی که از او راضی است، میریزد. محبّتی که هیچ محبّت و عشق دیگری نمیتواند در آن اثرگذار باشد. در پی این محبّت، دل انسان عرش خداوند رحمن میشود: «قَلْب الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ» [۹]؛ دل جایگاه خداوند میگردد و همۀ اغیار از آن بیرون رانده میشوند. دل لبریز محبّت الهی میشود و از آن به بعد درب و دربان پیدا میکند، نگهبان دارد و غریبه وارد آن نخواهد شد. تمام بتها و خواستنیها از آن دل خارج میگردد و یکسره مال خداوند میشود: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید».
این موهبت سوّم، برترین نعمتی است که خداوند سبحان به انسان عطا میفرماید. اگر انسان به راستی بتواند خدا را دوست داشته باشد، خدا هم او را دوست دارد. با این محبّت میتواند از هر چه غیر خداست، رهایی یابد و به خدا برسد. چنین کسی اگر نتواند همۀ بتها و همۀ اغیار را نیز از دلش خارج سازد، دست کم میتواند محبّتی به خدا پیدا کند که محبّتهای دنیوی توان تأثیر در آن محبّت را نداشته باشند.
قرآن کریم به این حالت «شغف» میگوید. شغف در لغت پوستهای پیرامون قلب یا همان پردۀ دل است. وقتی محبّت بین خداوند تعالی و بنده، شدید شود، آن محبّت، مانع از ورود محبّت سایر مخلوقات به دل آدمی میگردد. گویا محبّت حقتعالی سبب میگردد که دور تا دور قلب انسان، دیوار و حجابی افکنده شود تا از نفوذ و تأثیر محبّت غیر خدا جلوگیری نماید.
در سورۀ یوسف، راجع به زلیخا و عشق شدید او به حضرت یوسف میفرماید:
«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدینَةِ امْرَأَتُ الْعَزیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فی ضَلالٍ مُبین» [۱۰]
امام باقر «سلاماللهعلیه» ذیل این آیۀ شریفه، راجع به «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» میفرمایند: «قَدْ حَجَبَهَا حُبُّهُ عَنِ النَّاس» [۱۱]؛ یعنی محبّت یوسف، تمام دل زلیخا را فراگرفته و سبب شده بود که او به هیچ چیز و هیچ کس دیگری توجه نکند.
محبّت خداوند نیز باید چنان تمام وجود آدمی را فرابگیرد که به هرچه غیر خداست، بیتوجه گردد و تمام توجه او صرفاً به خدا باشد. این همان حالت است که در روایت معراجیّه میفرماید: «مَحَبَّةً لَا یُؤْثِرُ عَلَی مَحَبَّتِی مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِینَ».
همانطور که شکر و ذکر، مراتب لفظی، قلبی و عملی دارند، محبّت خداوند سبحان نیز از این مراتب برخوردار است. محبت گاهی لفظی است و تنها با اظهار زبانی همراه است. این مرتبه از محبّت خوب است، اما برتر از آن محبّتی است که در دل رسوخ کند و قلبی باشد و دلش برای محبوبش بتپد. والاتر و مهم تر از این دو مرتبه از محبّت، محبّت عملی است. به این معنا که انسان با عمل خویش محبوب را از خود راضی نماید.
شعری آموزندهای در ادبیّات عرب مشهور است که بعضی افراد آن را منسوب به ائمّۀ طاهرین(میدانند. محتوای آن شعر، این است که نافرمانی و مخالفت، با محبّت سازگار نیست:
تعْصِی الإِله وَأنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ // هذا محالٌ فی القیاس بدیعُ
لَوْ کانَ حُبُّکَ صَادِقاً لأَطَعْتَهُ // إنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ یحِبُّ مُطِیعُ
یعنی آیا ادّعای محبت خداوند را داری و گناه میکنی؟ ادّعای دوستداشتن با مخالفت از اوامر محبّ، سازگار نیست. کسی که صادقانه عاشق دیگری است، طبق خواستۀ او عمل میکند، نه برخلاف دستور و تمایلش.
در دعای کمیل میخوانیم: «وَ اجْعَلْ لِسَانِی بِذِکْرِکَ لَهِجاً وَ قَلْبِی بِحُبِّکَ مُتَیّما» [۱۲]؛ یعنی خدایا زبان من را به ذکر خود مشغول ساز و قلبم را بهگونهای قرار ده که اسیر و خوار و ذلیل تو باشم، خویشتن را مطلقاً وابسته به تو بدانم و تو را صاحب اختیار خود بشمارم.
اگر چنین محبّتی در کار باشد، محال است انسان با اوامر و نواهی الهی مخالفت ورزد. حتی دوست دارد بمیرد یا بیشترین سختیهای دنیا را تحمّل کند، امّا خلاف میل خدا رفتاری از وی سر نزند. حضرت یوسف، چنین محبّتی نسبت به پروردگار متعال داشت که گفت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» [۱۳]
رسیدن به این حالات دست خود انسان نیست، بلکه خدادادی است. یعنی خداوند باید به انسان لطف کند و او را به این مقامها برساند، ولی تحصیل مقدمات و زمینهسازی به دست خود انسان است. مثلاً رسیدن به حضور قلب در نماز دست کسی نیست و خدا باید عنایت کند، اما انسان باید زمینۀ آن را فراهم کند. رعایت آداب ظاهری نماز و کنترل فکر و ذهن، از جمله راهکارهای زمینهساز برای درک حضور قلب است. آدمی باید ذهنش را کنترل کند تا در نماز بماند و خیالپردازی نکند، دلش را حین نماز، از غیر خدا خالی کند تا کمکم حضور قلب تحصیل شود. دستیابی به مراتب والای خلوص نیز چنین است. انسان باید با خداوند متعال ارتباط عاطفی داشته باشد و رفتار او صادقانه و خالصانه باشد، تا خداوند متعال او را به مقام خلوص و مراتب برتر آن برساند و وی را از ریا و خودنمایی دور سازد.
در بحث کنونی نیز باید بگوییم رسیدن به مقام شکر، مقام ذکر و کسب محبت الهی دست خداوند متعال است، اما زمینهسازی آن دست خود انسان است و او باید با عمل خویش رضای حق تعالی را کسب کند تا خدا او را به این مقامها برساند. مقامهایی که هریک از دنیا و آنچه در دنیاست، ارزشمندتر است. اگر کسی به مقام تسلیم و رضا دست یابد و به جایگاهی برسد که خداوند منّان صددرصد از او راضی گردد، به مقامهای بلندی نظیر مقام شکر و مقام ذکر میرسد و دلش از حبّ خداوند پر میشود. درک این حالات روحانی و عرفانی بسیار مشکل است، اما اگر انسان اراده کند و برای رسیدن به آن تلاش نماید، حتماً موفق خواهد شد و خداوند نیز دست او را میگیرد و به وی کمک مینماید. به ویژه طلبهها، روحانیون و اساتید وافرادی که سرمشق دیگران هستند، باید با عمل صالح و نیکو و با تحصیل رضایت الهی به اینگونه مقامها برسند و سبب صعود معنوی دیگران نیز بشوند.
تحصیل محبّت خداوند تعالی برکات بینظیر و بیشماری دارد. از جمله در روایت معراجیّه، در ادامۀ جملاتی که در این جلسه شرح داده شد، میفرماید:
«فَإِذَا أَحَبَّنِی أَحْبَبْتُهُ وَ أَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ إِلَی جَلَالِی فَلَا أُخْفِی عَلَیْهِ خَاصَّةَ خَلْقِی» [۱۴]
کسی که خدارا دوست داشته باشد، خداوند متعال نیز به او محبّت میورزد و او را دوست دارد. آنگاه میفرماید: چشم دل به او میدهم و میتواند به مقام جلال و کبریایی من بنگرد. به عبارت دیگر چنین کسی میتواند خداوند را ببیند و ذات کبریایی او را به نظاره بنشیند. فطرت او بیدار میشود و نظیر آدم تشنه که تشنگی و سیراب شدن را مییابد، او هم خداوند را خواهد یافت. وقتی چنین شد خداوند قدرت انسان شناسی به او عطا میفرماید: «فَلا أُخْفِی عَلَیْهِ خاصَّةَ خَلْقِی»
در اثر رعایت صداقت و اخلاص با خداوند، محبّت خدا را کسب میکند. خدا نیز به وی محبّت میورزد و چشم بصیرت او را باز میکند و علاوه بر دیدن خدا و شناخت معنویّات، بندگان خاصّ خدا را هم میبیند و میشناسد. حضرت موسی «سلاماللهعلیه» به چنین مرتبهای دست یافت و بندۀ خاصّ خداوند، یعنی حضرت خضر را شناخت و او را پیدا کرد. آدم شناس شد و معلّم حقیقی که قرار بود از طرف خداوند سبحان او را تعلیم دهد و تربیت کند، یافت و به دنبال او رفت.
در زمان حاضر نیز اگر کسی به این روایت عمل کند، کم به جایگاهی میرسد که خداوند سبحان بندگان خاصّ خود را به او نشان میدهد.
مهمتر از همه، میتواند حضرت ولیّعصر «عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» را بشناسد، ایشان را بیابد و خدمت آن حضرت تشرف پیدا کند. کسانی که توفیق تشرف داشتهاند از همین راه به این توفیق دست یافتهاند. با کسب رضایت الهی و طی مراتب محبّت خداوند، آدم شناس شدهاند و امام خویش را یافتهاند. به تعبیر دیگر اگر کسی خودش آدم شود، بندگان خاص خدا و آدمهای حقیقی را به او نشان میدهند، میتواند معلم اخلاق خاص و رفیق خاص پیدا کند. میتواند با خواص بندگان خدا تماس داشته باشد و بالاتر از آن میتواند تشرف داشته باشد.
این روایت و جملاتی از آن که در این جلسه بیان شد، بسیار پرمحتوا و امیدوار کننده است. در واقع راه ارتباط با خواص الهی در آن نمایان شدهاست. عجیب است که خداوند سبحان چه جلالتی و چه کرامتی برای بندگان قائل شده، ولی بسیاری از افراد خودشان را گم کردهاند، راه را اشتباه میروند و به جای اینکه این مقامهای والا را درک کنند، به بیراهه میروند. باید از خداوند بخواهیم دستکم توفیق توجه به این مطالب را به ما عنایت فرماید تا کمکم لیاقت پیمودن این راه تا رسیدن به راه مستقیم را بیابیم.
پی نوشت ها:
[۱]. بحار الأنوار، ج۷۴، ص ۲۸؛ ارشادالقلوب، ج۱، ص۲۰۴.
[۲] . سبأ، ۶۴: «و اندکی از بندگان من سپاس گزارند».
[۳] . ر. ک: دراساتٌ فیالاخلاق، ج۳، ص۲۳۱-۲۱۹؛ دانش اخلاق اسلامی، ج۴، ص۳۶-۱۹.
[۴] . الکافی، ج۲، ص ۹۵.
[۵]. شرح أصول الکافی(صدرا)، ج۱، ص۳۴۴.
[۶]. آل عمران، ۱۹۱: «کسانی که ایستاده، نشسته و به پهلو- در همه حال- به یاد خدا هستند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشتند- و میگویند- پروردگارا! اینها را بی هوده نیافریدهای. تو پاک و منزه ای. لذا ما را از عذاب آتش در امان بدار».
[۷]. الأحزاب، ۴۱و۴۲: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را یاد کنید، یادی بسیار. و صبح و شام او را به پاکی بستایید.»
[۸]. الکافی، ج۲، ص ۸۰.
[۹]. بحارالأنوار، ج ۵۵، ص ۳۹.
[۱۰]. یوسف، ۳۰: «و [دستهای از] زنان در شهر گفتند: زن عزیز از غلام خود، کام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است. به راستی ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم.»
[۱۱]. تفسیر القمی، ج ۱، ص ۳۵۷.
[۱۲]. اقبال الأعمال، ج ۲، ص ۷۰۹.
[۱۳]. یوسف، ۳۳: پروردگارا زندان را بیشتر از آن چیزی که مرا به آن فرا میخوانند دوست میدارم.
[۱۴]. بحار الأنوار، ج۷۴، ص ۲۸؛ ارشادالقلوب، ج۱، ص۲۰۴.
نظر شما